سفارش تبلیغ
صبا ویژن
1 2 >

 

مزرعه سیب زمینی

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد. او میخواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود . تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود. پیر مرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:"پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بهم،چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم میزدی. دوستدارت پدر."

پیر مرد این تلگراف را دریافت کرد:"پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن ،من آنجا اسلحه پنهان کرده ام!4صبح فردا 12 نفر از ماموران و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند.پیر مرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟

پسر پاسخ داد:

پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار،این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.

پیشگامان بر قدرت اندیشه تکیه میکنند نه بر قدرت بازو

 


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

 

رزوزی روزگاری اهالی دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند،در روز موعود

همه مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند. ولی تنها یک دختر بچه با خودش چتر آورده بود

 

فردریش نیچه: باور چیست ؟از کجا سرچشمه میگیرد؟ هر باور چیزی را حقیقی انگاشتن است.

 


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ